1- الدرس الاول
صَباحُ النّور
صبح شما منوّر باد
ما إسمک؟
نام شما چيست؟
شو إسمَک ؟
إسمي رضا
اسمم رضا است.
ــ أهلاً و سهلاً يا رضا
خوش آمدي رضا
ياهَلا ، ياهلا برضا
= أهلاً و سهلاً بک
خوش آمدي
أهلا و سهلا فيک
ــ کَيفَ حالُک؟
حالت چطور است؟
کيفک إنت ؟
= بِخَير الحمدُ لله
خوبم خدا را شکر
امنيح الحمد لله
ــ مِن أينَ أنت؟
تو اهل کجايي؟
إنتَ امنين؟
= أنا مِن إيران.
من ايراني هستم.
أنا إيرانيّ.
الدرس الثانی
ــ أين تسکُنُ الآن؟
حالا کجا زندگي مي کني؟
وَين ساکن هلّأ ؟
= أسکُنُ بِطَهران.
ساکن تهران هستم.
ساکن بطَهران.
ــ ما هي مِهنَتُک؟
شغل تو چيست؟
شو بتِشتِغِل ؟
= أنا طالبٌ في الجامعة.
من دانشجوي دانشگاه هستم.
بدرُس بالجامعة.
ــ في أمان الله
خداحافظ
الله مَعَک ( بخاطرَک )
= مع السَّلامَة
سلامت
مَعَ السَّلامة
٣- الزیارة بین الصدیقینِ
دیدار دو دوست
خوبم الحمد لله .
کی از سفر برگشتی ؟
روز جمعه برگشتم.
مَعَ مَن سافَرتَ ؟
مَعَ أبی وَ اُمّی .
با چه کسی سفر کردی؟
با بدر ومادرم.
إلی أینَ سافَرتَ ؟
سافرتُ إلی اصفهانَ .
کجا سفر کردی؟
به اصفهان سفر کردم.
أیُّ أمکنةٍ زُرتَها ؟
ساحة نقش جهان ومسجد شیخ لطف اللّه
کدام مکانها را بازدید کردی؟
میدان نقش جهان ومسجد شیخ لطف الله
(٤) فی الصف
در کلاس
سلامٌ عَلیکم ، أیُّها التلامیذُ الأعزّاء؟
عَلیکُم السلامُ ورحمة اللّه.
سلام علیکم ، دانش آموزان عزیز
علیکم السلام و رحمةاللّه
کیفَ صِحّتُکم ؟
بِخَیرٍ وَ الحَمدُ للّهِ .
حال شماچطور است؟
الحمدالله خوب هستم.
هَل کَتَبتُم واجباتِکم الدّراسیّة؟
نَعَم کَتبناها فی الدفترِ .
آیا تکالیف درسیتان را نوشتید؟
بله آنهارا در دفتر نوشتیم.
حسناً ! مَن مُستَعِدٌّ لِلإجابةِ ؟
أنا مُستَعدٌّ لِلإجابةِ.
خوب ! چه کسی برای جوابدادن آماده است؟
من برای باسخ دادن آماده ام.
کَم نوعاً الجملة فی العربیّةِ ؟
الجملةُ نوعانِ : اسمیّة و فعلیّة .
جمله در عربی چندنوع است ؟
جمله دو نوع است : اسمیه و فعلیه.
أحسنتَ لِإجابَتِک الصحیحة ، درجتُک عِشرونَ .
آفرینبخاطر جواب درستت ، نمره ات بیست است.
5-فی المکتبةِ العامّةِ
درکتابخانه عمومی
المؤظّف : تَفَضَّل أخی ! ماذا تُریدُ ؟
شکراً ، اُریدُ أن اَستَعیرَکتاباً .
کارمند: بفرما برادرم !چه می خواهی ؟
متشکرم ! می خواهم کتابی را به امانت بگیرم
أیُّ کتابٍ؟
کتاباً حولَ المُحاوَرَةِالعربیّةِ.
چه کتابی ؟
کتابی بیرامون مکالمه زبان عربی
هل تُریدُ أن تُطالعَه فی المَکتبةِ؟
لا، اُریدُ اِستعارتَه اسبوعَینِ .
آیامی خواهی آن را در کتابخانه مطالعه کنی؟
نه ، می خواهم آنرا دوهفته امانت بگیرم
هَل أنتَ مِن اَعضاء المَکتبةِ ؟
لا، هل تُمکنُ عضویّتی فی المکتبةِ ؟
آیا شما عضو کتابخانه هستی؟
نه ، آیا ممکن است عضو کتابخانه شوم
نَعَم ! أکمل هذهِ الورقة وَ ادفَع ألف تومانٍ .
شکراً .
بله ! این ورقه را کامل کن و هزار تومان ببرداز.
متشکرم.
6- فی البیت
درخانه
الأُخت : أسَمِعتَ یا حسین!
أنا قَد نجَحتُ فی إمتحانِ القبول لِلجامعاتِ .
خواهر: حسین ! آیا شنیدی که من درآزمون ورودی دانشگاههاقبول شدم ؟
الأخ : أحسنتِ ، مبروکٌ ! فی أیّ فرعٍ ؟
فی فرع الأدبّالعربیّ بجامعةِ اصفهان .
برادر: آفرین مبارک باشد ! چه رشته ای ؟
رشته ادبیات عرب دانشگاه اصفهان.
مِن أینَ لکِ هذا الخبرُ ؟
لَقداِنتَشَرَ الخبرُ فی الصحیفةِ «بیک سنجش »
این خبراز کجا به تورسیده؟
در روزنامه بیک سنجش منتشرشده
مَتی تَذهَبینَ لِتَسجیلِ اِسمَک ؟
أذهَبُبعدَ اُسبوعَینِ .
کی برای ثبت نام می روی ؟
دوهفته بعد می روم .
أرجو لکِ النّجاح !
شکراً .
برایت آرزوی موفقیت می کنم.
متشکرم.
7-فی المسجد
درمسجد
أینَ تَذهبُ یا أخی ؟
أذهَبُ إلی المسجدِ .
برادرم کجا می روی ؟
به مسجد می روم .
لا، بل یَستَمِعونَ إلی کلام الخُطباءِ أیضاً.
آیا مردم در مسجد فقط نماز می خوانند؟
نه ، به سخن سخنرانان گوش می دهند.
هذهِ اللّیلة ، لیلة الجُمُعة.
این شب چه شبی است ؟
این شب ، شب جمعه است.
دعا کمیل می خوانند تا خداوند گناهانشان را بیامرزد.
8-فی السوق
دربازار
سلام علیکم .
علیکم السلام و رحمة اللّه .
ما بیدکَ ؟
أحمِلُ بعضَ الأشیاءِ الی البیتِ .
در دستت چیست ؟
برخی چیزها را به خانه میبرم.
هَل تُریدُ المساعَدَةَ ؟
لا ! شکراً مِن فَضلِکَ .
آیا کمک میخواهی ؟
نه ! ممنونم از لطفتون .
12 ماذا اشتریتَ مِنَ السوق ؟
الموزَ وَ الخیارَ وَ الطماطمَ .
موز و خیار و گوجه فرنگی .
البائع : لَدَینُا مِن کلّ الأنواع .
خریدار:چه نوع از سبزیها را دارید؟
فروشنده:از همه نوع داریم.
أعطِنی کیلوامنه
یک کیلواز آن را به من بده
خوب ،آیا چیز دیگری نمی خواهی ؟
تَفَضَّل ، سَأزِنُ لکَ .
بله ! دو کیلو بادمجان نیز به من بده
بفرما ، برایت می کشم .
9- فی المستشفی
دربیمارستان
سلام و علیکم .
علیکم و السّلام و رحمة اللّه .
لماذا ما جِئتَ فی وقتِهِ ؟
سه روز قبل
.
چرا به موقع نیامدی ؟
ما کانَ الألمُ شدیداً .
متیاشتَدَّ الألمُ ؟
درد شدید نبود .
کی درد شدت گرفت ؟
. اِستَلقِ عَلَی السّریرِ لِأفحَصَکَ .
وقتی که از خواب بیدار شدم
. روی تخت دراز بکش تا تورا معاینه کنم .
سمعاً وطاعةً .
أصِفُلکَ بعضَ الأدویةِ المُناسبةِ .
چشم .
برخی داروهای مناسب را برایت تجویز میکنم.
10-فی الفُندُق
در هتل
السلامُ علیکم .
علیکم السلام ورحمة اللّه .
سلام علیکم .
علیکم السلام ورحمة اللّه. بفرمایید چه میخواهید؟
مِن فضلِکَ اُریدُ شُقّةً .
هَل عندَکم بِطاقة الهویّةِ ؟
لطفا یک واحد (سوئیت ) میخواهم.
آیا کارت شناسایی دارید ؟
نعم ! تَفضَّل ! هذهِ بطاقةُ هویّتی .
شکراً ! فی أیّ طابقٍ ؟
بله بفرمایید . این کارت شناسایی من است .
متشکرم ! در چه طبقهای ؟
فی الطابقِ الثانی
در طبقه دوم .
هوَ یَرقُدُ فی الغرفةِ العاشرةِلماذا یرقَُدُ ؟
الموظّفُ : تَفضّل یا أخی ! ماذا تُریدُ ؟
صدیقی یرقُدُ فی هذا المستشفی .
کارمند: بفرما برادر ! چه میخواهی ؟
شکراً فی أمانِ اللّهِ .
مَعَ السّلامةِ .
متشکرم خدا خافظ .
11- ایّام الاسبوع و فصول السّنه
روز های هفته و فصل های سال
حامد: السّلام علیکم
حامد: درود بر شما
نادر: علیکم السّلام و رحمة الله و برکاته.
نادر: درود و رحمت خدا بر شما
حامد: هل أنت مستعدّ لأن نتحدث فی ایّام الاسبوع و فصول السّنه.
حامد: ایا تو آماده هستی برای اینکه درباره روزهای هفته و فصل های سال گفت و گو کنیم؟
نادر: نعم، أنا بخدمتک.
نادر: بله، من در خدمت تو هستم.
حامد: هل تعرف یا نادر ایّام الاسبوع بالّغه العربیة؟
حامدک نادر آیا ایام هفته را به زبان عربی می شناسی؟
نادر:نعم، السّته، والاحد، والاثنین، و الثلاثاء، والاربعاء، والخمیس و الجُمعة.
نادر: بله ، شنبه، یکشنبه، دو شنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه، جمعه.
حامد: ما هو الیوم الثالث من ایّام الاسبوع؟
حامد: روز سوم از روزهای هفته چیست؟
نادر: الاثنین هو الیَوم الثالث.
نادر: روز سوم ، دو شنبه است.
حامد: ما هو الیوم الخامس؟
حامد: روز پنجم چیست؟
نادر: الاربعاء هو الیَوم الخامس
نادر: روز پنجم چهارشنبه است.
حامد: کم فضلاً فی السّنه؟
حامد: در سال چند فصل است؟
نادر: فی السّنه اربعة فصولٍ.
نادر: در سال چهار فصل است.
حامد: ما هو أسماءُ الفصول الاربعة؟
حامد: نام های چهارفصل چیست؟
نادر: الفصول الاربَعَةُ هی الرّبیع والصّیف، و الخریف و الشّتاء.
نادر: چهارفصل عبارتند از : بهار، تابستان، پاییز و زمستان.
حامد: ماذا یحدث فی فصل الرّبیع؟
حامد: در فصل بهار چه اتفاقی رخ می دهد؟
نادر: فی فصل الربیع یَقصُرُ اللیل و یطول النِهار و تعتدل حرارة الجوّ و تکون السّماء صافیةً کالمرآة و طبیعة تدعونا الی الخروج من المنازل لِنَملأ صدورنا بعطورها و تُغرّدُ الطّیور علی اغصان الأشجار فهو فَصلُ الفرحَ و سرور لِکثیرٍ من النّاس .
نادر: در فصل بهار شب کوتاه و روز طولانی می شود و گرمی هوا معتدل می شود . آسمان همچون آیینه می باشد و طبیعت ما را به خروج از خانه ها فر می خواند برای اینکه سینه هایمان را با عطرها پر کنیم و پرندگان بر شاخه های درختان آواز می خوانند پس آن فصل شادی و شادمانی برای بیشتر مردم است.
حامد: فعلی هذا وَداعاً حتّی الغد.
حامد: پس تا فردا خداحافظ.
نادر: وَداعاً معَ السّلامت.
خداحافظ، به سلامت.
12-الخَریفُ و الشتاءُ
پاییز و زمستان
حامد: السّلامُ علیک یا نادر!
حامد: درود بر تو ای نادر
نادر: علیکم السّلام ، أهلاً بک یا حامد!
نادر: و درود برشما . خوش آمدی ای حامد
حامد: هل أنت موافقٌ لأن نواصلَ حدیثَنا فی الفُصولِ الأربعةِ؟
حامد:آیا تو موافقی که صحبتمان را در چهار فصل ادامه دهیم؟
نادر: بالتأکید.
نادر: حتماً
حامد:ماذا تعرفُ عن فصلِ الخریفِ؟
حامد: درباره فصل پاییز چه می دانی؟
نادر: الخریف هو فصلٌ جَمیلٌ معتدلٌ فی حرارتِه ، یحلو فیه العملُ بعد راحةِ الصّیف.
نادر: پاییزفصل زیبایی در گرمایش معتدل است. در آن کار پس از استراحت تابستان جایگزین می گردد.
حامد: أین یقعُ فصلُ الخریفِ بالنسبةِ لسائرِ الفُصول؟
حامد: فصل پاییز به نسبت سایر فصل ها کجا قرار می گیرد؟
نادر:یقعُ فصلُ الخریفِ بین الصیفِ و الشتاء.
نادر: فصل پاییز میان تابستان و زمستان قرار می گیرد
حامد:کیف حالُ الجوِّ فی فصل الخریف؟
حامد: حالت هوا در فصل پاییز چگونه است؟
نادر:الطقسُ فی أیّامِ فصلِ الخریفِ معتدلٌ ، تهبّ فی بعض الأحیان ریاحٌ قویّةٌ تُسقطُ أوراقَ الشجرِ، و تنثُرها علی الأرض. و یهطلُ مطرُ یسقی الأرض العطشَی، و تظهرُ الشّمس من حینٍ لآخرَ من وراء الغیوم، فتلطُّف الأجواء.
نادر: آب و هوا در فصل پاییز معتدل است دربرخی اوقات بادهای تندی می وزد که برگ های درختان را می اندازد و آنها را روی زمین پراکنده می سازدو بارانی سیل آسا می بارد که زمین تشنه را آبیاری می کند و خورشید ازمیان ابرها ظاهر می شود و هوا لطیف می گردد.
حامد:ما هو فصلُ الشتاء؟
حامد: فصل زمستان چیست؟
نادر: فصل الشّتاء هو فصل الخیر و البرکة.
نادر: فصل زمستان فصل خیر و برکت است .
حامد: ماذا یحدث فی فصل الشّتاء؟
حامد:در فصل زمستان چه اتفاقی می افتد؟
نادر: فی فصل الشّتاء یلمعُ البرقُ و یقصِفُ الرّعدُ و تهبُّ العواصفُ قویّةً هو جاء تلوی أغصانَ الأشجارِ التی عرّها فصلُ الخریف.
برق ساطع می شود و رعد غرش می کند و بادهای تند می وزد برگ های درختان می ریزند.
حامد:هل یقصرُ اللّیلُ و یطول النّهارُ فی فصلِ الشّتاء؟
حامد: آیا در زمستان شب کوتاه و روز طولانی می شود؟
نادر:لا،بل یقصر النّهار و یطول اللّیلُ و یشتدّ البردُ فیر تدی النّاسُ الملابسَ الصّوفیة السّمکیة.
نادر: نه ، بلکه روز کوتاه و شب طولانی می گردد. سرما شدت می گیرد و مردم لباس های پشمی می پوش
حامد:إلی أین تلجأ غالبیة النّاس فی فصلِِ الشّتاء؟
حامد: اکثر مردم در فصل زمستان به کجا پناه می برند؟
نادر:یفضّلُ النّاسُ فی فصلِ الشّتاء أن یلجأوا إلی بیوتِهم حیثُ یتمتعون بقضاء أجملِ الأوقاتِ مع أفرادِ الأسرة بالقرب من المِدفَأة.
نادر: مردم در فصل زمستان ترجیح می دهند که به خانه هایشان پناه ببرند از انجائیکه زیباترین اوقات را با افراد خانواده در کنار بخاری بهره می جویند.
حامد:أشرکَ علی هذه الإیضاحات القیّمة.
حامد:از تو به خاطر این توضیحات ارزشمند تشکر می کنم .
نادر:أتمَنَّی لکَ کلَّ خَیرٍ.
نادر : برای تو خیر و خوبی آرزو میکنم.
حامد: إلی اللِّقاء.
حامد: به امید دیدار
نادر: إلی اللّقاء قریباً
نادر: به امید دیدار هر چه زودتر
13-مداد وپاک کن
القلم والممحاه
كان داخل المقلمة، ممحاة صغيرة، وقلمُ رصاصٍ جميل.. قالت الممحاة:كيف حالك يا صديقي؟.
درداخل جامدادی یک پاک کن کوچک ومدادزیبا بود...پاک کن گفت :حالت چطوره ای دوست من؟
أجاب القلم بعصبية: لست صديقك! اندهشت الممحاة وقالت: لماذا؟..
مدادباناراحتی گفت : من دوست تونیستم ! پاک کن تعجب کرد وگفت : برای چه ؟..
فرد القلم: لأنني أكرهك.
مدادجواب داد: برای اینکه ازتو متنفرم .
قالت الممحاة بحزن :ولم تكرهني؟. أجابها القلم: لأنكِ تمحين ما أكتب. فردت الممحاة: أنا لا أمحو إلا الأخطاء .
پاک کن باحالت اندوهگین گفت : برای چه ازمن متنفری؟مدادبه اوجواب داد:زیرا هرچه می نویسم توپاک می کنی . پاک کن پاسخ داد : من فقط غلطها وخطاها راپاک می کنم .
انزعج القلم وقال لها: وما شأنكِ أنت؟!. فأجابته بلطف: أنا ممحاة، وهذا عملي. فرد القلم: هذا ليس عملاً!.
مدادخشمگین شد وبه اوگفت : خوب به توچه ربطی دارد؟ مدادپاک کن بامهربانی به اوجواب داد: من پاک کن هستم واین کارمن است . مداد پاسخ داد : این کار نیست !
التفتت الممحاة وقالت له: عملي نافع، مثل عملك. ولكن القلم ازداد انزعاجاً وقال لها: أنت مخطئة ومغرورة .
پاک کن برگشت وبه او گفت : کارمن سودمند است . امامداد عصبانیتش بیشترشد وبه گفت : تواشتباه می کنی ومغرورهم هستی .
فاندهشت الممحاة وقالت: لماذا؟!. أجابها القلم: لأن من يكتب أفضل ممن يمحو
پاک کن شگفت زده شد وگفت :برای چه ؟ مدادبه اوجواب داد : برای اینکه کسی که می نویسد بهترازکسی که پاک می کند.
قالت الممحاة: إزالةُ الخطأ تعادل كتابةَ الصواب. أطرق القلم لحظة، ثم رفع رأسه، وقال: صدقت يا عزيزتي!
پاک کن گفت :پا ک کردن اشتباه مثل نوشتن درست وباآن برابری می کند. مدادلحظه ای سرش را پایین آورد سپس سرش رابلند کرد وگفت : عزیزم تو راست می گویی !
فرحت الممحاة وقالت له: أما زلت تكرهني؟. أجابها القلم وقد أحس
بالندم: لن أكره من يمحو أخطائي.
پاک کن خوشحال شد وگفت : آیا هنوز ازمن بدت می آید ؟ مداددر حالیکه احساس پشیمانی می کرد به اوجواب داد :کسی که اشتباهات مرا ازبین ببرد هرگزاز اومتنفرنمی شوم.
فردت الممحاة: وأنا لن أمحو ما كان صواباً. قال القلم: ولكنني أراك تصغرين يوماً بعد يوم!.
پاک کن پاسخ داد : ومن هرگز چیزی که درست وصحیح است ازبین نخواهم برد.مداد گفت : ولی می بینم هرروز کوچک وکوچکترمی شوی!.
فأجابت الممحاة: لأنني أضحي بشيءٍ من جسمي كلما محوت خطأ. قال القلم محزوناً: وأنا أحس أنني أقصر مما كنت!
پاک کن جواب داد : برای اینکه من هربار که چیز غلطی را پاک می کنم قسمتی ازبدنم فدا وهزینه می کنم . مدادبا حالتی اندوهگین گفت : من هم حس می کنم هرروز کوتاهتر می شوم !
قالت الممحاة تواسيه: لا نستطيع إفادة الآخرين، إلا إذا قدمنا تضحية من أجلهم. قال القلم مسروراً: ما أعظمك يا صديقتي،
پاک کن برای همدردی با او گفت : ما نمی توانیم برای دیگران مفید باشیم مگر اینکه بخاطر آنان قربانی وایثار کنیم . مداد باشادی گفت : ای دوست من تو چقدر بزرگواری
وما أجمل كلامك!.فرحت الممحاة، وفرح القلم، وعاشا صديقين حميمين، لا يفترقانِ ولا يختلفان..
وسخن تو چقدر زیباست ! پاک کن خوشحال شد ومدا د هم خوشحال شد ومانند دو دوست صمیمی که از هم جدا نمی شدند وباهم اختلافی نداشتند زندگی کردند